-بک عرفتـــک و أنت دللتنےِ علیک و دعوتنےِ-

رسول

چهارشنبه, ۵ شهریور ۱۳۹۳، ۱۰:۴۷ ب.ظ

بسم الله

در صحن رضوی، یک خانواده ی سه نفره ی آلمانی سمت خانواده کاملا ایرانی ما آمدند، چند کلمه صحبت انگلیسی شد و پدرم که عصا به دست لنگ لنگان می رفت، برگشت و با اشاره به عصا و پاهایش به مرد آلمانی گفت صدام حسین...
(خیلی گریه ام گرفت. با یک حالت خشم آغشته به بغض اما غم ناکِ آغشته به رضایت گفت صدام حسین.)
مرد آلمانی متاسف شد و پدرم را بغل کرد و گفت war؟
و...

احساس کردم پدرم درست ترین کار را کرد بعد از دو ماه از پا افتادن. زمین گیر شدن. حسابی فکر کردن و اندیشیدن، حالا رسالتش همین بود. خیالش راحت شد. لااقل همین یک نفر هم، یک نفر بود. منظورم چیست؟ منظورم این است که پدرم، ترکش هایش، عصایش، پاهایش، هنوز هم بعد این همه سال مبلغ است. مبلغ صلح. و گریز از ظلم.

و رسول است، رسول...

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • چهارشنبه, ۵ شهریور ۱۳۹۳، ۱۰:۴۷ ب.ظ
  • س.س.م

نظرات  (۱)

کاش زمینه‌ای فراهم شود تا ندای مظلومیت جانبازان ما در دنیا طنین انداز شود
پاسخ:
اندکی صبر؛ فرج نزدیک است.
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی