-بک عرفتـــک و أنت دللتنےِ علیک و دعوتنےِ-

۳ مطلب در تیر ۱۳۹۳ ثبت شده است

یا امان الخائفین

این پست را به مناسبت عنایت و توسل به رسالت و توکل آن بانویی می نویسم که نظیر داستانش را نشنیده بودم اما دیده بودم.

و به امید درک نیم نگاه محبوب ِ محبوبان. به دستگیری مهربان ترین ِ مهربانان. اویی که اگر بخواهد نشدنی شدنی خواهد شد. داستان آن بانویی را شنیدید که آمد ماه عسل ِ نود و سه؟ همان که گفت در چاه غفلت خودم گیر افتاده بودم و او مرا نجات داد. گفت مرده بدم زنده شدم دولت عشق آمد و من دولت پاینده شدم... وقتی تعریف می کرد از روزها و شب هایش -از هفت شب و هشت روز زندگی در چاه من ضجه ی خفه می زدم. هفت روزی که تاکید داشت روی هر روزش بیست و چهار ساعت بودن و هر ساعت شصت دقیقه بودن و هر دقیقه شصت ثانیه و هر ثانیه...!

من فقط مات و مبهوت قصه اش بودم. تفکر و تجسمش عبرت آموز است. چه رسد به لمس و درکش.

وقتی صحنه هایی که تعریف می شد را در ذهنم رنگ و لعاب می زدم و وقتی گفت من به درک نزدیک بودن خدا از رگ گردن به انسان رسیدم، یاد فیلمی افتادم که یک صحنه اش مرا خیلی به وجد آورده بود، فیلم "خیلی دور خیلی نزدیک"، چهارمین ساخته ی رضا میر کریمی.

خانمی که در ماه عسل آمد، به قول خودش در چاه غفلت گیر کرد و دکتر متخصص "خیلی دور خیلی نزدیک" در خواب غفلت فرو رفت. داستان داستان آقای دکتر متخصص مغز و اعصابی بود که طی جریاناتی به کویر می رفت و در میان خاک های رملی کویر گیر می افتاد. و وقتی در عطش محض به ماشین مدل بالایش پناه می برد، با همان ماشین زیر خروارها شن دفن می شد. عطش مطلق در کویر جرقه ی خوبی برای تحولات درونی و اساسی در انسان است. اصلاً این روحیه تا در انسان نباشد احساس نیاز در او نخواهد بود. کویر بستر مناسبی برای ساخت فیلم است. به خصوص از نوع معناگرایش. مثلا در فیلم "پدر" هم لوکیشن کویر برای تحول و تغییر حالت و اعتقادات پسر و ناپدری اش بود.

ان شاالله هیچ کداممان به چاه غفلت نیفتیم. می گویند شهید بابائی در نمازهایش چندین بار و با غلظت و حرارت خاصی "ایاک نعبد و ایاک نستعین" می گفته است. استماع ماوقع بر آن بانوی ماه عسلی انشاالله توفیق ادای پر حرارت این ذکر را به ما بدهد. ان شاالله.

بسم الله

رمضان امسال بسیار مبارک بوده است تا به حالش. بیش از ده فیلم دیده ام و امیرخانی خوانی ام تمام شده است. دیگر می توانم به ضرس قاطع بیندشم و بنگارم که نادر ابراهیمی و سید مهدی شجاعی را با دنیا عوض نمی کنم.

جایی بعد از توصیه اکید و موکد بر لزوم خوانشِ منِ اوی امیرخانی بر تمام اقشار جامعه، فرد نخوانده را متضرر دانسته بود. اینجانب اینجا و این زمان عرض می کنم؛ امیرخانی -خاصه منِ اویش- مرا دچار خسران کرد. ضرر که چه عرض کنم!

بعد از همسایه های احمد محمود بی ادبانه ترین کتاب عمرم همین منِ اوی خود امیرخانی بود! خودم از خودم خجالت می کشیدم که می خواندمش.

یعنی به حدی بی ادبی داشت که حالم داشت به هم می خورد. تمثیلش حال آن زمان ارمیاست که از دلیل حضور زنان معدن چیان به حالت چندش گونه ای متصل شده بود! تو گویی پسری در شدت شدائد بلوغیتش کتابی را کتابت نموده است. مثلا کریم نویسندگی کرده باشد.

حالا که تا اینجا به توفیق غیبت جناب امیرخانی نائل آمدم به منظور کم شدن ثواب اخروی گناه غیبت، پناه می بریم به محاسن ایشان. متن یکدست کتاب و حواس فوق جمع نویسنده آدم را به تحسین وا می دارد. برای فرهنگ چاله میدانی نیز منبع و تانکر خوبی ست. همین طور برای ارجاع به منش و دایره لغات لوطی ها و جاهل ها هم منِ او و هم قیدار، گزینه ی خوبی می تواند باشد.

به طور کلی قلمش خوب است و ادبش خوب نیست! احتمالا به همین دلیل او را کاتب می دانم و نه ادیب.

مردم نه فریفته قدرت می شوند و نه گرفتار هیبت. محبت از دروازه های بزرگ قدرت، دل را فتح نمی کند. بل از پنجره های کوچک ضریح خدمت متواضعانه گذر می کند. مانند هرم گرما که سیاه زمستان از زیر کرسیِ مادربزرگ بیرون می زند...

.................................................

+ داستان سیستان