-بک عرفتـــک و أنت دللتنےِ علیک و دعوتنےِ-

۶ مطلب در شهریور ۱۳۹۳ ثبت شده است

سم الله

باید گذشت.

گذشتن است که جان را لایق خریداری می کند. گذشتن است که ماندن می آورد. ماندگاری در همین گذشتن است! و گذشتن را نمی پندارم که سهل و آسان ست، که ثمنش را تویی می دهی و تویی می خری مان که لایق ترین لایق ترین هایی. ارزشت را این طور بفهمم بهتر است.گفت باید از آفاق و انفس بگذری تا جان شوی، وانگه از خود بگذری تا لایق جانان شوی. می دانم گفتن ذکر بی علم اضرار به خویش است ولیکن نه مثل پری ِ مهرجویی نویس، که مثل سمانه ی خودنویس، می گویم ده باره و صد باره ذکرِ "باید از خود بگذری تا لایق جانان شوی..." ، "باید از خود بگذری تا لایق جانان شوی..." ، "باید از خود بگذری تا لایق جانان شوی..." می گویم، برای خاطر تو. این لقلقه ها شاید روزی نوری شود و به قلب بتابد و ظلمات را زیر پایش له کند و به نور متمایل شود.

پروردگار، شادم به این که به بالاها رسیدن در پی کندن از خود خواهد آمد و این connect به بالادست، disconnect از این پایین ها را می خواهد.
من همه ی این ها را هر روز به خودم می گویم. اما باز نمی توانم مدعی فهمش شوم.
خداوند، وقتی دست از همه جا شسته شد سوی تو آمدن ها شروع می شود، خجالت آور است و برانگیزاننده ی شرم. لکن خوشا به حال آن یوسفانی که اول و آخر به ریسمان خودت چنگ می اندازند. چه سعادتی ست به بالای چاه نگاه کردن برای دیدن فوق کل نور! و بدون انتظار داشتن از دلو، محض پایین آمدن!
خوشا آنان که در اوجِ پیش بینی های دنیوی ِتقلاهای دنیایی، به بالا - سمت معشوق - پناه می برند. این معشوق سراپا نیاز بودنت را می بیند چون بصیر است و می فهمدت حتی قبل تر از سویش رفتنت، که علیم است، و می شنودت که سمیع است و می خواندت، می خواندت. خدا، خداگونه، می خواندت. تمامت را قبل و بعدت را از بر است.



مشهد الرضا/ مرداد هزار و سیصد و نود و سه

امام خمینی:

این وظیفه اولیه ما و انقلاب اسلامى ماست که در سراسر جهان صلا زنیم که‏ اى خواب رفتگان! اى غفلت زدگان! بیدار شوید و به اطراف خود نگاه کنید که در کنار لانه‏ هاى گرگ منزل گرفته ‏اید. برخیزید که اینجا جاى خواب نیست! و نیز فریاد کشیم سریعاً قیام کنید که جهان ایمن از صیاد نیست! امریکا و شوروى در کمین نشسته ‏اند، و تا نابودى کاملتان از شما دست بر نخواهند داشت. راستى اگر بسیج جهانى مسلمین تشکیل شده بود، کسى جرأت اینهمه جسارت و شرارت را با فرزندان معنوى رسول اللَّه- صلى اللَّه علیه و آله و سلم- داشت؟

صحیفه امام/ ج‏21/ 89 

بسم الله

در صحن رضوی، یک خانواده ی سه نفره ی آلمانی سمت خانواده کاملا ایرانی ما آمدند، چند کلمه صحبت انگلیسی شد و پدرم که عصا به دست لنگ لنگان می رفت، برگشت و با اشاره به عصا و پاهایش به مرد آلمانی گفت صدام حسین...
(خیلی گریه ام گرفت. با یک حالت خشم آغشته به بغض اما غم ناکِ آغشته به رضایت گفت صدام حسین.)
مرد آلمانی متاسف شد و پدرم را بغل کرد و گفت war؟
و...

احساس کردم پدرم درست ترین کار را کرد بعد از دو ماه از پا افتادن. زمین گیر شدن. حسابی فکر کردن و اندیشیدن، حالا رسالتش همین بود. خیالش راحت شد. لااقل همین یک نفر هم، یک نفر بود. منظورم چیست؟ منظورم این است که پدرم، ترکش هایش، عصایش، پاهایش، هنوز هم بعد این همه سال مبلغ است. مبلغ صلح. و گریز از ظلم.

و رسول است، رسول...

"هم بازی" فیلمی جذاب و گرم ست. حقیقی ست و درد جامعه. اما اتفاقا همین فیلم جذاب، در راستای منویات رهبری ست و این ارزشمند است. خیلی دوست داشتم این فیلم، یک سریال می شد. و این سریال روتین می شد. و هر شب با مردم بود تا نرم نرمک فرهنگ مردم شود. علی ای حال همین نود دقیقه اش هم غنیمت است و قابل سفارش و توصیه به هم نوعان!
صحبت من در این سفارش، درباره ی سیاست های خرد و کلان و دوست شدن مردم با سیاست های دولت است. به هرحال هر دولتی که روی کار می آید ناشی از اراده امت و با سازوکار قانونی است. وقتی سیاستی را پیش می برد به نظرم همه باید یاری دهنده باشند. این منتج به آشتی مردم و دولت خواهد شد.
 وقتی صحبت از سینمای دولتی می شود اگر منظور تعیین استراتژی به منظور نیل به جامعه ی آرمانی دولت هاست و اگر در نظر بگیریم فیلم همبازی را ارگان و نهادی دولتی در جهت مقاصد خود (که همانا سیاست چند فررزندی ست) تهیه و تدارک دیده باید گفت سینمای دولتی عاقلانه ترین نوع به کار گیری هنر هفتم است. همان چیزی که در هالیوود اتفاق می افتد. فعلا به نوع پیام کاری نداریم، به طور کلی این ایده ایده ی نابی ست که حتی آقای لاریجانی هم در سخنرانی ای فرموده بود یک منبر رفتن کار یک ساعت فیلم را نمی کند.
در فیلم "گلچهره"، اشرف خان یک دیالوگی دارد که: «ما می خوایم با سینما مردم را درست تربیت کنیم، این سینما نیست که فساد میاره، این فکر خرابه که فساد آوره»
این همان صحبت امام است در بهشت زهرا، این حرف همان معنای صحبت استاد رحیم پور ازغذی ست در رابطه با وسیله و ابزار بیان، برای رسیدن به هدف. سینما وسیله است و عقل سلیم می گوید مدرنیته باید در یک جامعه اسلامی، در خدمت اسلام گرفته شود. این حرف را با تمام وجودم قبول دارم. بله مدرنیته و به تبع آن تکنولوژی باید در خدمت دین باشد. و به هرحال وقتی آزادی بیان حتی در هنر معنای خودش را حفظ کند و هالیوود به پشتوانه ی همین نوع آزادی هر حرفی بزند و هیچ قاعده ی مسئولیت بین المللی هم به شکل عملی وجود نداشته باشد(البته تحقیق در این باره را ادامه خواهم داد تا شاید به قاعده ی عرفی حداقلی برسم، چراکه دکتر کوچ نژاد معتقدند ما در این زمینه در حقوق بین الملل خلا قانونی نداریم، و حالا عجالتاً این را داشته باشید که ضمانت اجرا قوی ای وجود ندارد) شاید بتوان گفت سینما بزرگترین و بهترین و البته پر خرج ترین راه حل برای راهبرد اهداف و سیاست های خرد و کلان از پیش تعیین شده ی دولت است.
حال شما تصور کنید در سطح کلان تر، سیاستی تعیین شود در راستای اهداف اصل یازدهم و صد و پنجاه و دوم و صد و پنجاه و چهارم قانون اساسی. و ئر نظر بگیرید امثال فیلم تحسین شده و ماندگار "بازمانده" سالانه دو سه مورد ساخته شود. آیا نتیجه ای غیر از آشتی مردم به دولت دارد؟ وقتی مردم دلایل حمایت دولت ایران از ملل اسلامی را و بالاخص فلسطین را بدانند خیلی کمتر به نق زدن روی خواهند آورد مگر غیر از این است که عدم آگاهی بیشترین حجم نق های متروی و اتوبوسی و مینی بوسی و تاکسی ای را تشکیل می دهد؟! آگاهی بیشتر امنیت بیشتر و حمایت بیشتر.

یا مثلا وقتی مردم سالی دو سه مورد از خیانت NGO های در قامت و تظاهر به خدمت به خلق را در تصویر ببینند و با آن اشک بریزد و غصه دار شود، و امثال "فرشتگان قصاب" بیشتر حمایت ببینند و به مرحله ی ساخت و کاشت در جامعه برسد چه تاثیری در روحیه ی مبارزه جامعه جهانی با استکبار، و خاصه ایرانیان خواهد داشت؟ و با این کاشت، چه برداشتی خواهیم داشت؟


متقین

بسم الله
آفریدگار، وقتی خواندم "والعاقبة للمتقین" دیدی من چه سریع تصمیم گرفتم بر غلبه؟
این عین چه اشتباهی است که می گویم "من"!؟؟؟ استغفرالله!
منِ من کجا بود؟ اویی که از درونم فریاد تقوا بر می آورد حسین خرازی درون من است.
اویی که بانگ اخلاص سر می دهد حمید باکری درون من است.
اویی که حیا را مدام واگویه می کند، خود ابراهیم هادیِ درون من است.
و صدها انسان کامل درون من که ناقص روی من نصب شده اند و من علمم قدشان نیست. و عقلم به همه ی شان نمی رسد.
و من این وسط کیستم؟
اگر این ها نباشند من نیستم.
و تمام این ها یعنی خود حضرت بلند مرتبه ی درون من.
اصرار دارم، اصرار دارم به یاری ات. کمک کن. همان طور که یوسفت را کردی. من کجا و یوسفت کجا اما من هم امروز مستاصلم، و هر روز مضطرم و مضطرب. جز تو چه کسی کمکم کند؟ جز تو حضرت باری تعالی دست به سوی چه کسی دراز کند این بی سر و پا؟ اِلهی وَ رَبی مَن لی غَیرُک؟ هان؟ چه کسی گرگ ها را براند جز تو و چه کسی برهاندم از شرشان؟
آن روز که مسیرم را سمت خواندن وعده ی "اصلاح رابطه با الله، اصلاح رابطه با خلق می آورد" کج کردی تا به راست بقیه ی مسیر را طی کنم چقدر ته دلم قرص شد. حالا دیگر نه از سر اجبار نه از روی اکراه که با پای خود و با میل و رغبت چشم بسته ام بر خلقت... می گذرم و می دانم که، خواهد شد. فقط از تو عاجزانه می خواهم، نگذار به معصیت مسیرم کج شود. از ترس این گرگ ها به تو پناه می آورم. توفیق متقی شدن به من عنایت کن. عاجزم از پیچاندن گوش نفس. تو بپیچانش...
بپیچانش...

اول شهریور سال یکهزار و سیصد و نود و سه/ مشهدالرضا