-بک عرفتـــک و أنت دللتنےِ علیک و دعوتنےِ-

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «از لا به لای برگه ها» ثبت شده است

به کوه می گویم: «سولماز را می خواهم»، جواب می دهد: «من هم!»

به دریا می گویم: «سولماز را می خواهم»، جواب می دهد: «من هم!»

در خواب می گویم: «سولماز را می خواهم»، جواب می شنوم: «من هم!»

اگر یک روز به خدا بگویم: «سولماز را می خواهم»،زبانم لال...!

چه جواب خواهد داد؟!

.................................................

+ برگه بیست و پنج/ کتاب اول/ آتش بدون دود/ نادر ابراهیمی



+ رمضان پارسال -خیلی بیشتر از امسال- روزها با خودم دور هم می نشستیم و مراسم قرآن خوانی داشتیم. قرآن، خوانشش با معنا یک حالی دارد، بی معنا یک حالی. وقتی با معنا و تفسیر بخوانی ناخودآگاه دستت می رود سمت گوشی، و آن حال خوش را، آن آیه ی نوربخش را ثیت می کنی.
++ از وقتی این آیه را بک گراندم قرار داده ام، زندگی مفهوم زیبایی گرفته. مثلا وقتی یاد فوت مهدیه می افتم و به دلایل رفتنش فکر می کنم دیگر مجوز خطور جملاتی از قبیل "مگه چه گناهی کرده بود؟"، "چرا اون؟"، و غیره را به ذهنم نمی دهم. چه رسد به بروزش و ظهورش بر زبانم . «هر آن چه خوبی ست و به شما می رسد از خداست و هر آن چه از بدی ست از خودتان است...»

مردم نه فریفته قدرت می شوند و نه گرفتار هیبت. محبت از دروازه های بزرگ قدرت، دل را فتح نمی کند. بل از پنجره های کوچک ضریح خدمت متواضعانه گذر می کند. مانند هرم گرما که سیاه زمستان از زیر کرسیِ مادربزرگ بیرون می زند...

.................................................

+ داستان سیستان