سم الله
باید گذشت.
گذشتن است که جان را لایق خریداری می کند. گذشتن است که ماندن می آورد. ماندگاری در همین گذشتن است! و گذشتن را نمی پندارم که سهل و آسان ست، که ثمنش را تویی می دهی و تویی می خری مان که لایق ترین لایق ترین هایی. ارزشت را این طور بفهمم بهتر است.گفت باید از آفاق و انفس بگذری تا جان شوی، وانگه از خود بگذری تا لایق جانان شوی. می دانم گفتن ذکر بی علم اضرار به خویش است ولیکن نه مثل پری ِ مهرجویی نویس، که مثل سمانه ی خودنویس، می گویم ده باره و صد باره ذکرِ "باید از خود بگذری تا لایق جانان شوی..." ، "باید از خود بگذری تا لایق جانان شوی..." ، "باید از خود بگذری تا لایق جانان شوی..." می گویم، برای خاطر تو. این لقلقه ها شاید روزی نوری شود و به قلب بتابد و ظلمات را زیر پایش له کند و به نور متمایل شود.
پروردگار،
شادم به این که به بالاها رسیدن در پی کندن از خود خواهد آمد و این
connect به بالادست، disconnect از این پایین ها را می خواهد.
من همه ی این ها را هر روز به خودم می گویم. اما باز نمی توانم مدعی فهمش شوم.
خداوند،
وقتی دست از همه جا شسته شد سوی تو آمدن ها شروع می شود، خجالت آور است و
برانگیزاننده ی شرم. لکن خوشا به حال آن یوسفانی که اول و آخر به ریسمان
خودت چنگ می اندازند. چه سعادتی ست به بالای چاه نگاه کردن برای دیدن فوق
کل نور! و بدون انتظار داشتن از دلو، محض پایین آمدن!
خوشا آنان که در
اوجِ پیش بینی های دنیوی ِتقلاهای دنیایی، به بالا - سمت معشوق - پناه می
برند. این معشوق سراپا نیاز بودنت را می بیند چون بصیر است و می فهمدت حتی
قبل تر از سویش رفتنت، که علیم است، و می شنودت که سمیع است و می خواندت،
می خواندت. خدا، خداگونه، می خواندت. تمامت را قبل و بعدت را از بر است.
- ۰ نظر
- ۲۷ شهریور ۹۳ ، ۱۶:۱۲