-بک عرفتـــک و أنت دللتنےِ علیک و دعوتنےِ-

۱۸ مطلب با موضوع «نبض قلم (نوشته)» ثبت شده است

سم الله

باید گذشت.

گذشتن است که جان را لایق خریداری می کند. گذشتن است که ماندن می آورد. ماندگاری در همین گذشتن است! و گذشتن را نمی پندارم که سهل و آسان ست، که ثمنش را تویی می دهی و تویی می خری مان که لایق ترین لایق ترین هایی. ارزشت را این طور بفهمم بهتر است.گفت باید از آفاق و انفس بگذری تا جان شوی، وانگه از خود بگذری تا لایق جانان شوی. می دانم گفتن ذکر بی علم اضرار به خویش است ولیکن نه مثل پری ِ مهرجویی نویس، که مثل سمانه ی خودنویس، می گویم ده باره و صد باره ذکرِ "باید از خود بگذری تا لایق جانان شوی..." ، "باید از خود بگذری تا لایق جانان شوی..." ، "باید از خود بگذری تا لایق جانان شوی..." می گویم، برای خاطر تو. این لقلقه ها شاید روزی نوری شود و به قلب بتابد و ظلمات را زیر پایش له کند و به نور متمایل شود.

پروردگار، شادم به این که به بالاها رسیدن در پی کندن از خود خواهد آمد و این connect به بالادست، disconnect از این پایین ها را می خواهد.
من همه ی این ها را هر روز به خودم می گویم. اما باز نمی توانم مدعی فهمش شوم.
خداوند، وقتی دست از همه جا شسته شد سوی تو آمدن ها شروع می شود، خجالت آور است و برانگیزاننده ی شرم. لکن خوشا به حال آن یوسفانی که اول و آخر به ریسمان خودت چنگ می اندازند. چه سعادتی ست به بالای چاه نگاه کردن برای دیدن فوق کل نور! و بدون انتظار داشتن از دلو، محض پایین آمدن!
خوشا آنان که در اوجِ پیش بینی های دنیوی ِتقلاهای دنیایی، به بالا - سمت معشوق - پناه می برند. این معشوق سراپا نیاز بودنت را می بیند چون بصیر است و می فهمدت حتی قبل تر از سویش رفتنت، که علیم است، و می شنودت که سمیع است و می خواندت، می خواندت. خدا، خداگونه، می خواندت. تمامت را قبل و بعدت را از بر است.

بسم الله

در صحن رضوی، یک خانواده ی سه نفره ی آلمانی سمت خانواده کاملا ایرانی ما آمدند، چند کلمه صحبت انگلیسی شد و پدرم که عصا به دست لنگ لنگان می رفت، برگشت و با اشاره به عصا و پاهایش به مرد آلمانی گفت صدام حسین...
(خیلی گریه ام گرفت. با یک حالت خشم آغشته به بغض اما غم ناکِ آغشته به رضایت گفت صدام حسین.)
مرد آلمانی متاسف شد و پدرم را بغل کرد و گفت war؟
و...

احساس کردم پدرم درست ترین کار را کرد بعد از دو ماه از پا افتادن. زمین گیر شدن. حسابی فکر کردن و اندیشیدن، حالا رسالتش همین بود. خیالش راحت شد. لااقل همین یک نفر هم، یک نفر بود. منظورم چیست؟ منظورم این است که پدرم، ترکش هایش، عصایش، پاهایش، هنوز هم بعد این همه سال مبلغ است. مبلغ صلح. و گریز از ظلم.

و رسول است، رسول...

"هم بازی" فیلمی جذاب و گرم ست. حقیقی ست و درد جامعه. اما اتفاقا همین فیلم جذاب، در راستای منویات رهبری ست و این ارزشمند است. خیلی دوست داشتم این فیلم، یک سریال می شد. و این سریال روتین می شد. و هر شب با مردم بود تا نرم نرمک فرهنگ مردم شود. علی ای حال همین نود دقیقه اش هم غنیمت است و قابل سفارش و توصیه به هم نوعان!
صحبت من در این سفارش، درباره ی سیاست های خرد و کلان و دوست شدن مردم با سیاست های دولت است. به هرحال هر دولتی که روی کار می آید ناشی از اراده امت و با سازوکار قانونی است. وقتی سیاستی را پیش می برد به نظرم همه باید یاری دهنده باشند. این منتج به آشتی مردم و دولت خواهد شد.
 وقتی صحبت از سینمای دولتی می شود اگر منظور تعیین استراتژی به منظور نیل به جامعه ی آرمانی دولت هاست و اگر در نظر بگیریم فیلم همبازی را ارگان و نهادی دولتی در جهت مقاصد خود (که همانا سیاست چند فررزندی ست) تهیه و تدارک دیده باید گفت سینمای دولتی عاقلانه ترین نوع به کار گیری هنر هفتم است. همان چیزی که در هالیوود اتفاق می افتد. فعلا به نوع پیام کاری نداریم، به طور کلی این ایده ایده ی نابی ست که حتی آقای لاریجانی هم در سخنرانی ای فرموده بود یک منبر رفتن کار یک ساعت فیلم را نمی کند.
در فیلم "گلچهره"، اشرف خان یک دیالوگی دارد که: «ما می خوایم با سینما مردم را درست تربیت کنیم، این سینما نیست که فساد میاره، این فکر خرابه که فساد آوره»
این همان صحبت امام است در بهشت زهرا، این حرف همان معنای صحبت استاد رحیم پور ازغذی ست در رابطه با وسیله و ابزار بیان، برای رسیدن به هدف. سینما وسیله است و عقل سلیم می گوید مدرنیته باید در یک جامعه اسلامی، در خدمت اسلام گرفته شود. این حرف را با تمام وجودم قبول دارم. بله مدرنیته و به تبع آن تکنولوژی باید در خدمت دین باشد. و به هرحال وقتی آزادی بیان حتی در هنر معنای خودش را حفظ کند و هالیوود به پشتوانه ی همین نوع آزادی هر حرفی بزند و هیچ قاعده ی مسئولیت بین المللی هم به شکل عملی وجود نداشته باشد(البته تحقیق در این باره را ادامه خواهم داد تا شاید به قاعده ی عرفی حداقلی برسم، چراکه دکتر کوچ نژاد معتقدند ما در این زمینه در حقوق بین الملل خلا قانونی نداریم، و حالا عجالتاً این را داشته باشید که ضمانت اجرا قوی ای وجود ندارد) شاید بتوان گفت سینما بزرگترین و بهترین و البته پر خرج ترین راه حل برای راهبرد اهداف و سیاست های خرد و کلان از پیش تعیین شده ی دولت است.
حال شما تصور کنید در سطح کلان تر، سیاستی تعیین شود در راستای اهداف اصل یازدهم و صد و پنجاه و دوم و صد و پنجاه و چهارم قانون اساسی. و ئر نظر بگیرید امثال فیلم تحسین شده و ماندگار "بازمانده" سالانه دو سه مورد ساخته شود. آیا نتیجه ای غیر از آشتی مردم به دولت دارد؟ وقتی مردم دلایل حمایت دولت ایران از ملل اسلامی را و بالاخص فلسطین را بدانند خیلی کمتر به نق زدن روی خواهند آورد مگر غیر از این است که عدم آگاهی بیشترین حجم نق های متروی و اتوبوسی و مینی بوسی و تاکسی ای را تشکیل می دهد؟! آگاهی بیشتر امنیت بیشتر و حمایت بیشتر.

یا مثلا وقتی مردم سالی دو سه مورد از خیانت NGO های در قامت و تظاهر به خدمت به خلق را در تصویر ببینند و با آن اشک بریزد و غصه دار شود، و امثال "فرشتگان قصاب" بیشتر حمایت ببینند و به مرحله ی ساخت و کاشت در جامعه برسد چه تاثیری در روحیه ی مبارزه جامعه جهانی با استکبار، و خاصه ایرانیان خواهد داشت؟ و با این کاشت، چه برداشتی خواهیم داشت؟


متقین

بسم الله
آفریدگار، وقتی خواندم "والعاقبة للمتقین" دیدی من چه سریع تصمیم گرفتم بر غلبه؟
این عین چه اشتباهی است که می گویم "من"!؟؟؟ استغفرالله!
منِ من کجا بود؟ اویی که از درونم فریاد تقوا بر می آورد حسین خرازی درون من است.
اویی که بانگ اخلاص سر می دهد حمید باکری درون من است.
اویی که حیا را مدام واگویه می کند، خود ابراهیم هادیِ درون من است.
و صدها انسان کامل درون من که ناقص روی من نصب شده اند و من علمم قدشان نیست. و عقلم به همه ی شان نمی رسد.
و من این وسط کیستم؟
اگر این ها نباشند من نیستم.
و تمام این ها یعنی خود حضرت بلند مرتبه ی درون من.
اصرار دارم، اصرار دارم به یاری ات. کمک کن. همان طور که یوسفت را کردی. من کجا و یوسفت کجا اما من هم امروز مستاصلم، و هر روز مضطرم و مضطرب. جز تو چه کسی کمکم کند؟ جز تو حضرت باری تعالی دست به سوی چه کسی دراز کند این بی سر و پا؟ اِلهی وَ رَبی مَن لی غَیرُک؟ هان؟ چه کسی گرگ ها را براند جز تو و چه کسی برهاندم از شرشان؟
آن روز که مسیرم را سمت خواندن وعده ی "اصلاح رابطه با الله، اصلاح رابطه با خلق می آورد" کج کردی تا به راست بقیه ی مسیر را طی کنم چقدر ته دلم قرص شد. حالا دیگر نه از سر اجبار نه از روی اکراه که با پای خود و با میل و رغبت چشم بسته ام بر خلقت... می گذرم و می دانم که، خواهد شد. فقط از تو عاجزانه می خواهم، نگذار به معصیت مسیرم کج شود. از ترس این گرگ ها به تو پناه می آورم. توفیق متقی شدن به من عنایت کن. عاجزم از پیچاندن گوش نفس. تو بپیچانش...
بپیچانش...

اول شهریور سال یکهزار و سیصد و نود و سه/ مشهدالرضا
خوب خوبم...

هیچ دردی ندارم.

اینجا سرزمین غریبی است.

نمی توان آن را شناخت.

بایدآن را زندگی کرد!

دلم می خواهد همیشه اینجا بمانم...

عطر بهار نارنج در باغ بیداد می کند.

نمی بینمش.

امّا صدایش مرا با خود می برد.

عاشقم می کند.

دلم تنگ است.

دلم برای دیدنش تنگ است...

کی رخ می نماید؟

نمی دانم.

آن هنگام که عطر بهار نارنج در آن کلام مقدس پیچید، 

من تو را از پشت چشمان بسته ام دیدم.

خوبی های تو را و لطف تو را.

بهار نارنج را به نسیم بسپار،

و اگر خواسته ام را خواستی کتاب را به نشانه ی عهدی میان ما با خود ببر، وگرنه

بماند.
.................................................

+ می دانی؟ گاهی نور هست اما چشم نیست، گاهی چشم هست اما نور چشم نیست...

به نام خدا

خدا شاهد است خیلی دلم می خواهد واج و واژه را ردیف کنم محض هم آوایی.

و فریاد بدمم درونشان:

" تمام خشمم را از جامعه جهانی بی خاصیت خلاصه شده در چهار پنج کشور با سردمداران قلدر و جانی و درنده.

تمام غصه ام را از نسل کشی های اخیر مظلومان غزه.

تمام نفرتم را از مکانیسم های بدون کمترین کارایی عادلانه ی بین المللی. از قواعد مسئولیت بین المللی و حتی حقوق قراردادهای بین المللی. از روش های مضحک کم کارآمد حل و فصل اختلافات بین المللی!

تمام انزجارم را از نظم جهانی مورد نظر یو اِن.

تمام بغضم را از تمام حقوق بین الملل. از اصلیات و فرعیات حقوق بین الملل. تمام بغضم...

تعریف این رشته از حقوق امروز این است: قتل، کشتار دسته جمعی، وحشی گری، ژنوساید ِ قانون مند!

امروز غزه ضجه می زند که حقوق بین الملل باید باز نعریف شود و برای حق دنبال قرائت عادلانه تر و حقیقی تری بود. اعلامیه جهانی حقوق بشر، کنوانسیون های چهارگانه ی ژنو باید باز تولید شوند."

اما دلم می گوید تمام این ها که گفتی درست اما کم است. خیلی خیلی کم. عمق فاجعه درکش خیلی دشوار است... خیلی. معنای قاصریت قلم را اینجا می توان فهمید. هرچه نوشته شود و هر چه ترسیم شود باز به اندازه ی یک لحظه ی تجربه در میان آتش و خون و دود نیست.

.................................................

* عنوان از استاد قزوه

به نام خدا
در فیلم محیا یک سکانسی هست جاوید با اشاره به منش روستاییان و توجه شان به مرگ، می گوید «اینا فقط با فکر کردن به مرگشون زندگی می کنن».
میرطاهر که درویش مسلک است در جواب می گوید «اگه ما آدما باور می کردیم با مرگ یه قدم بیشتر فاصله نداریم، دنیا گلستون می شد. حیف که باور نداریم مردنی ام تو کار هست، بین دونستن و باور کردن کلی فاصله اس...».

حالا وقتی تلویزیون آن بانویی را نشان می دهد که با صلابت فریاد می زند «ما شهید می دهیم تا کرامت انسانی بماند» بیشتر به نیاز مبرم جامعه جهانی به باور این مطلب مومن می شوم.

کرامت انسانی در آن خونی که به زمین می ریزد تا لایق آسمان شود - در غزه - متبلور می شود. همان کرامتی که صدها کنوانسیون بین المللی و بین الدولی و ده ها قطعنامه و تنها منشور جهانی حقوق بشر سق می زند و به قول رهبرم تنها لباسی شریف به تن مفاهیم ضد کرامت انسانی کرده اند. که چه بدقواره زار می زند!


کاش قلدران باور داشتند که کرامت انسانی همان است که در غزه، بیخ گوش غاصبان جانی صهیونیست حضورش را فریاد می زند و کجاست گوش شنونده؟

و چه کَرَند کَران! و چه خَرَند خَران!

(مشکل از مبنای کرامت انسانی ست مابین حقوق بشر کتاب الله ای و بیانیه ی حقوق بشر غربی. آن ها شهروندان را به درجه یک و دو تقسیم می کنند و کتاب الله، می فرماید ان اکرمکم عندالله اتقاکم! مبنا را بر تقوا قرار می دهد).

.................................................

+ کودکان فلسطینی برای زنده بودن می میرند... ()

به نام خدا


وقتی بیست و دوم بهمن انقلاب پیروز شد مریم ریاضی بی حجاب اومد تو تلویزیون با یه صدایی رسا گفت این صدای انقلاب مردم ایران است... سریع امام به شهید مطهری گفتن برید به اینایی که صدا و سیما رو گرفتن بگید این جمله غلطه. باید از همین حالا بگید:

این صدای انقلاب اسلامی مردم ایران است.


+ ممنون می شوم پنج دقیقه بدون بک گراند به این فرمایش حضرت امام رحمة الله علیه فکر کنیم.

به کوه می گویم: «سولماز را می خواهم»، جواب می دهد: «من هم!»

به دریا می گویم: «سولماز را می خواهم»، جواب می دهد: «من هم!»

در خواب می گویم: «سولماز را می خواهم»، جواب می شنوم: «من هم!»

اگر یک روز به خدا بگویم: «سولماز را می خواهم»،زبانم لال...!

چه جواب خواهد داد؟!

.................................................

+ برگه بیست و پنج/ کتاب اول/ آتش بدون دود/ نادر ابراهیمی

به نام خدا
باسواد ترین حقوقدانِ دنیا توسط این نادان الحقیر الذلیل الصغیر شناسایی شد.

باسوادترین حقوقدان ِ وکیل ِ پایه یکِ دکتر ِ استاد ِ دنیا اویی ست که مدام می گوید: "حقوق به حقوق های مختلفی تقسیم می شود، رمی ژرمنی، کامن لا و..."
و وقتی دانشجو می گوید "حقوق ها؟؟؟"
می گوید "چقدر شما ملا لغتی هستی! اینقدر صحبت نکن، جان کلام را بگیر!"
یعنی افتخاری ست تلمذ فرمودن در حضور این اساتید... اصن یه وضی!