-بک عرفتـــک و أنت دللتنےِ علیک و دعوتنےِ-

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «رضا امیرخانی» ثبت شده است

بسم الله

رمضان امسال بسیار مبارک بوده است تا به حالش. بیش از ده فیلم دیده ام و امیرخانی خوانی ام تمام شده است. دیگر می توانم به ضرس قاطع بیندشم و بنگارم که نادر ابراهیمی و سید مهدی شجاعی را با دنیا عوض نمی کنم.

جایی بعد از توصیه اکید و موکد بر لزوم خوانشِ منِ اوی امیرخانی بر تمام اقشار جامعه، فرد نخوانده را متضرر دانسته بود. اینجانب اینجا و این زمان عرض می کنم؛ امیرخانی -خاصه منِ اویش- مرا دچار خسران کرد. ضرر که چه عرض کنم!

بعد از همسایه های احمد محمود بی ادبانه ترین کتاب عمرم همین منِ اوی خود امیرخانی بود! خودم از خودم خجالت می کشیدم که می خواندمش.

یعنی به حدی بی ادبی داشت که حالم داشت به هم می خورد. تمثیلش حال آن زمان ارمیاست که از دلیل حضور زنان معدن چیان به حالت چندش گونه ای متصل شده بود! تو گویی پسری در شدت شدائد بلوغیتش کتابی را کتابت نموده است. مثلا کریم نویسندگی کرده باشد.

حالا که تا اینجا به توفیق غیبت جناب امیرخانی نائل آمدم به منظور کم شدن ثواب اخروی گناه غیبت، پناه می بریم به محاسن ایشان. متن یکدست کتاب و حواس فوق جمع نویسنده آدم را به تحسین وا می دارد. برای فرهنگ چاله میدانی نیز منبع و تانکر خوبی ست. همین طور برای ارجاع به منش و دایره لغات لوطی ها و جاهل ها هم منِ او و هم قیدار، گزینه ی خوبی می تواند باشد.

به طور کلی قلمش خوب است و ادبش خوب نیست! احتمالا به همین دلیل او را کاتب می دانم و نه ادیب.

مردم نه فریفته قدرت می شوند و نه گرفتار هیبت. محبت از دروازه های بزرگ قدرت، دل را فتح نمی کند. بل از پنجره های کوچک ضریح خدمت متواضعانه گذر می کند. مانند هرم گرما که سیاه زمستان از زیر کرسیِ مادربزرگ بیرون می زند...

.................................................

+ داستان سیستان