-بک عرفتـــک و أنت دللتنےِ علیک و دعوتنےِ-

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دعا» ثبت شده است

به نام خدا

در آن هنگام که شدت درد و رنج می خواهد از پای درم آورد، و قیامتی در مملکت وجودم به پاست و هر آن خوف این می رود که تنم متلاشی شود از شدت غصه، آسمان در گوشم به زمزمه می نشیند:

قلب شکسته ی تو خریدار دارد! حاجت داری؟ رواست. حالا این قلب خانه اوست. بخواه. بخوانش تا اجابتت کند.


سرم به بالا می چرخد. دستم بلند می شود. سرم به زیر می افتد. زبانم تکان می خورد. چشمم بر این دنیا بسته می شود. اشکم می ریزد. تمام من فریاد می زند. که تو همانی که به بندگانت گفتی دست شما که بلند شد و ضَمِنْتَ لَهُمُ الاِْجابَةَ. من کافرم اگر ایمان نیاورم به این ضمانتت. ای بهترین ضامن.

دستم طاقت ندارد. به سجده می افتم. به زیباترین شکل بندگی.


مومنم که ما أَصابَک مِن حَسنةٍ فَمِنَ اللّه و ما أصابَک مِن سَیِّئة فَمِن نَفسک. پس ظَلَمتُ نَفسِی.

و من مطمئنم تو مرا می شنوی. من مطمئنم.

من نمی بینم که مرا می بینی اما مطمئنم که مرا می بینی. پس یا سَریعَ الرِّضا اِغْفِرْ لِمَنْ لا یَمْلِکُ اِلا الدُّعاَّءَ.



پروردگارم ببخش بر من گناهانی که تُنْزِلُ الْبَلاَءَ است را.

خدای من بیامرز برایم آن گناهانی که تَحْبِسُ الدُّعَاءَ است را.

مهربانم بر من ببخشای آن گناهانی را که تُنْزِلُ النِّقَمَ است را.

خدای خوبم بگذر از من برای خاطر گناهانی که تُغَیِّرُ النِّعَمَ‏ است.